:: داغه داغ ::

نوشته های من داغه داغه !!

:: داغه داغ ::

نوشته های من داغه داغه !!

کتکی خوردم که...؟!


با تمام بدن خستم سلام میکنم و امیدوارم تن شما خسته نباشه!

آقا امشب، همین امشب، چنان کتکی خوردم که براتون تعریف میکنم تا دلتون خنک بشه.. تو باشگاه  بوکس تمرین میدم و اونجا مثلا وردست مربی شدم. امشب تو باشگاه از بس لارژ بودم چنان تمرینی دادم که بچه ها به گریه افتاده بودن. آخه مسابقه درپیشه.خلاصه دیدم دارن میمیرن که گفتم: جون کندید بابا برید یه گوشه حال کنید تا آقا جلال بیاد(جلال: معروف به جلال سگی و بهترین مربی بوکس اینجا) خلاصه5-6 دقیقه بعد آقا جلال اومد و دید همه خوابیدن و دارم له له میزنن. منم داشتم با کیسه بازی میکردم. داد زد پاشید ببینم. باز یه ذره تمرین کردید؟ همه سیخ شدن. منم رفتم جلو. گفت دو به دو بشیدو با هم کار کنید و به من گفت بیا پیش من. همین جور که داشت لباس عوض میکرد گفت کار کردی؟ گفتم ای. میکنیم. گفت به خدا این دفه اول نشی میزنم باد بیاری. گفتم اصلا ممتاز میشم! خندید گفت: به خدا دهنتو سرویس میکنم. من یه لحظه شاکی شدم گفتم بابا چرا انقدر جدی گرفتی؟ گفت اصلا همین الان جلوی این همه آدم چنان بلایی سرت میارم که هم اونا دلشون خنک شه هم من! گفتم من امشب لارژه لارژم. گنده باشگارو بیاری هم میزنم. گفت معلوم میشه.. رفتیم تو. گفت همه برن کنار. رامین آماده شو واسه مبارزه. اونم لثه گذاشت و دستکش دست کرد و اومد. منم حاضر شدم. خودشم وایساد داور. آقا مسابقه شروع شد. یه راند تموم شدو گذاشتم نفسش تموم شه. راند دوم چنان زدمش که از دماغش خون پاچید. خیلی دلم سوخت و ماچش کردم وگفتم بازی اشکنک داره دماغ شکستنک داره  و رفت تو رختکن. جلال که دید این جوریه گفت چیه؟ امشب سر حالی؟  زدم رو شونش گفتم خودتم میزنم داداش.. گفت جون جلال؟ گفتم جون بابای جلال !.. آقا چشمتون روز بد نبینه.. دستکش دستش کرد و لثه هم نزاشت. چنان مارو کوبید درو دیوار که آخرش افتادم زمین و گفتم جون آقا جلال غلط کردم تو به بزرگی شکمت ببخش.. همه داشتن میخندیدن که گفتم الان حرصی میشه و چنان مارو میزنه که دیگه باید برم بیمارستان.. ولی با خنده اومد جلودستمو گرفت و  ماچم کرد وگفت: پسرتو موقع کتک خوردنم دست از شوخی بر نمیداری؟! گفتم من نوکرتم، بی خیال. به خدا دیگه نمیتونم نفس بکشم. لبام ترکیده بود و خون میومد و تمام صورتم داغون بود.. وقتی اومدم خونه هیچ کی نبود ویه راست رفتم خوابیدم.وقتی بیدار شدم دیدم بابام رفته رو کمرم وایساده داره میخنده !! فکر کنم مایه پایه گیرش اومده بود.. برگشتم گفتم بیا پایین بابا حوصله داری.  وقتی صورت منو دید همچین بغض گرفتش که تاحالا بابامو اون جوری ندیده بودم.. از پشتم اومد پایین گفت: باز مبارزه؟.. گفتم این دفه با مربی.. یه لحظه احساس غرور کرد که با مربی مبارزه کردم. گفت معلومه که خوردی. گفتم با مربی بودااااااا. گفت عیبی نداره. عوضش سفت میشی!……

به خدا انگار رو صورتم 1000 تا کرم داره تکنو میزنه و گیز گیز میکنه.. ولی اینا همش خاطرست و آدم با درد این مشتا حال میکنه… امیدوارم که دلتون خنک شده باشه...دافظ….

نظرات 23 + ارسال نظر
نی نی ژاپلی دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 01:32 ق.ظ http://ninijapoli.blogsky.com

عجیبه...مشت میخوری ...حال میکنی؟!!!!!
مشت خوردن خاطره ست...؟!!!
در هر صورت موفق باشی... و یه روز تو آقا جلال رو بزنی....

دی جی سلطان دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 01:32 ق.ظ http://nakhoda666.blogsky.com

موفق باشی

سرمه دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 02:12 ق.ظ http://avayeatash.blogsky.com

مریضی؟!! خوشت میاد کتک بخوری؟! ای بابا

کیان دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 03:50 ق.ظ http://kian4u.persianblog.com

:(( ... ایول حاجی // خیلی حال کردم .. هموجور بخووووور

رشته ورزشی دیگه ای نبود رفتی بوکس؟

فاریا دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 07:19 ق.ظ http://faria008.persianblog.com

آقا برات کلی قصه خوردم . اخه چرا ؟؟ خداااااااااااا ( این یه تیکه مث فیلمای فردین ) . راستی صابر پریسا یه چیزی بهم گفته که هنوز موندم ... زودی دیگه بابا دل تو دلمون نیس به خداااا میدونی که ( فهمیدی یا بیشتر بتوضیحم ملت بفهمن ؟؟ ) اگه شد برات میل میزنم ... بازم کتک خوردی قلب منو جریحه دار کردی . بابت لینک خوشگلم هم ممنون . جوووووننننن

دختران فردا دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 07:20 ق.ظ http://mittamitta.blogsky.com/

سلام . نوشته ات جالبه همینطور موزیکت . نم نمک مرد میشی وقوی ناراحت نباش!مرسی که به من سرزدی.

هومو دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 09:55 ق.ظ http://homosapience.persianblog.com

من که باهات موافقم: همه‌ش خاطره‌ست و فکر کنم می‌فهمم چرا از مشت خوردن کیف می‌کنی.

نگار دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 11:47 ق.ظ http://roozhaye-jahanami.blogspot.com

خوب میشی غصه نخور

نگار دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 11:48 ق.ظ http://neeggaar.blogsky.com

سلام

کاوه دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 12:14 ب.ظ http://yek1do2.persianblog.com

سلام علیکم داش صابر ...... آقا ما خدمت شما ارادت داریم ..... گردن این چلفتی بشکنه که نذاشته شما مطلب ما رو بخونی ... اصلآ خودتون زحمتش بکشین ، ۲ تا مشت مشتی بکوبین تو ملاجش ، ما هم خلاص شیم!

زهرا دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 01:08 ب.ظ http://moonlightnight.persianblog.com

آخی صابر کتک خورده:Dنمی دونم چرا به جای این که دلک خنک شه کلی سوخت.اشکمم درومد.:dاین کتک خوردنا لازمه .الهام هم بیاد یه کتک مفصل از من خورده.;)

داریوش دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 04:25 ب.ظ http://darush110.persianblog.com

سلام صابر جون...اخ داداش کتک خوردی الهی بمیرم برات ..خوب اگه کمک می خوای حاجی رو خبر کن بیام باهات چندتا مشت بخورم...(چشمک)...خدا قوت...داریوش...

فرگل پرسپولیسی دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 07:16 ب.ظ http://fargol.blogsky.com

کوچیک میشی ، یادت میره

احسان سه‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 08:41 ق.ظ http://www.ehsanrayaneh.persianblog.com

بابا ای ولا.واقعا خوبه.مخشوشن آهنگ.به منم سر بزن.در زمن
یه پیشناد.فونتو تغییر بده تو زوق می زنه.مرسب .بای

هومن سه‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 10:54 ب.ظ http://javanha.persianblog.com

خسته نباشی ...
پيش من هم بيا .
قربانت ٫ هومن .

سارا چهارشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 01:40 ق.ظ http://www.sara-ms.persianblog.com

سلام صابر جون... الهی بمیرم من... ولی عیب نداره عزیزم ایشالا بزرگ که شدی فراموش میکنی من قول میدمD:... راستی عیدت مبارک باشه... مرســــــــی از اینکه بهم سر زدی و ممنون از کامنتت... بازم پیشم بیا خوشحالم میکنی... قربون تو سارا...

سولماز چهارشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 02:00 ق.ظ http://solisly.persianblog.com

سلام عزیزم... خیلی جالب بود.. اشکم در اومد ولی.. بیشتر مواظب باش لطفا...

A-KING چهارشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 02:26 ق.ظ http://a-king.blogsky.com

HAVE A NICE DAY

احسان چهارشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 07:12 ق.ظ http://www.ehsanrayaneh.persianblog.com

آقا سلام.خوبی.مرسی که به من سر زدی.من لینکت می کنم.اگه می شه تو هم منو لینک کن بزا آرزو به گور نشیم باشه؟ مرسی.

فاریا پنج‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 06:57 ق.ظ

اومدم . امروز ۵ شنبه کو مطلب جدید؟ منم آپ کردم

پریسا پنج‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 10:22 ق.ظ http://pouyesh.persianblog.com

سلام ... من که کلی حال کردم ... حالا صابر با یه بادمجون تو صورتش ... دیدن داره .............

مجتبی پنج‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 04:35 ب.ظ

عالی مشت می خوری......

[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 05:54 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد