-
مسابقه مسابقه(۱)
جمعه 11 دیماه سال 1383 01:11
با توجه به اهمیّت سینما و ت اتر در کشورمان و با توجه به رسالت بزرگ این وبلاگ در جذب جوانان به امور فرهنگی سینمایی، اولین قسمت از سری مسابقات بزرگ این وبلاگ را با هدف ارتقای سطح علمی فرهنگی وبلاگی جوانان کشور در ضمینه معلومات سینمایی برگزار مینمایم !! نفر اول: 2 عدد سی دی صوتی و تصویری مریم دی جی همراه با عکسهای...
-
اولیش!! چند نکته !! هر پنجشنبه !!...!!
جمعه 4 دیماه سال 1383 01:13
... سلام و علیک... صابر آمد با یک کوله بار پر از تجربه!!... من آمدم و همانطور که گفته بودم برای ترکاندن اومدم... هر پنجشنبه یه آپ جدید می کنم اونم چه آپی !! اولین مطلبمو با چند نکته اساسی و آموزشی میندازم رو آنتن , و برای پنجشنبه آینده هم یک مسابقه جنجالی پر از جایزه!!.........!! * در راستای اینکه روال جامعه ما...
-
تحولات صابر..!!
یکشنبه 24 آبانماه سال 1383 02:09
/... می خوام از این به بعد یه جور دیگه بنویسم..دیگه با این تیریپ نوشتن اصلا حال نمیکنم..دیگه با این مدل نوشتن اصلا فاز نمیگیرم(!)..می خوام یه مدل خاص بنویسم.. میخوام تیریپ نوشته هام جدا از کل ملت وبلاگ نویسا باشه.. می خوام فرا تر از یه مطلب وبلاگی باشه.. تصمیم دارم بترکونم.. میخوام آخرته مطلب بشم. و....!! عزیزان می...
-
> ۳ نقطه به شقیقه چی کار داره ؟؟!
یکشنبه 17 آبانماه سال 1383 02:09
... سلام به عزیزان خودم. بی مقدمه میرم سر اصل مطلب و اونم اینکه من نه تنها از هیچ کس بدم نمیاد ؛ بلکه با همتون حال می کنم و این تیکه آخر که تو مطلب قبل نوشته بودم ( دیگه از بعضیا اصلا خوشم نمیاد) این مال یکی از بچه ها هست به اسم > ممد اوکی !! < که هر وقت با این پسر شوخی می کنی شروع می کنه به غر غر کردن و آخر سرم...
-
...؟؟؟...
دوشنبه 11 آبانماه سال 1383 02:03
........ محکوم یک تولدیم انگار به بیراهه زدیم یه عمری بی تفاوتیم یه لحظه خوبیم و بدیم همیشه تلخ حقایقه این بازی دقایقه برای کشتن زمان ثانیه در مسابقــــــه تقدیر پاره پاره این رسم روزگاره عمری اسیر خزون و چند لحظه ای بهاره زنگی یک خیاله در ذهن من سواله تو پنجه های تقدیر افسوس شدیم مچاله اگر در اشتباهیم همه غرق گناهیم...
-
تاکسی... اتوبوس...هووووق...!!
جمعه 1 آبانماه سال 1383 02:23
..... سه شنبه امتحان آتورینگو دادیم و خوشبختانه با تمام کارای عملی و کوفت و زهرمار از 100 شدم 97 !! ثبت نام کردمو ازشانس گندمون گفتن کلاستون (Networking چهارشنبه رفتم ترم بعدی( فردا یعنی امروز شروع میشه... ساعت 1 سوار ماشینای آزادی شدم. چشمتون روز بد نبینه راننده تاکسیه با پیکان مدل 70 انقدر سرعت داشت که فکر کنم چرخای...
-
بازم خوردم!!
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1383 02:55
صبح ساعت ۸ بابام پامو لگت میکنه عین پیت حلبی له میشم..... دیگه خوابم نمیره....( دششویی مگه امون میده؟!)..... پا میشم میرم سراغ سرویس بهداشتی!!!..... یه چرت همونجا میخوابم.....میام بیرون.....هیچی دلم نمیخواد.... میخوابم.... ساعت ۱۱:۳۲ با جیخه خواهرم بیدار میشم.... سوسک اومده (خوش اومده!)مسلما من باید بکشم ... سوسکو...
-
به امید پنجمین نظر...!!
دوشنبه 6 مهرماه سال 1383 02:32
.... بعد از مدتی گفتیم بیاییم یه آپ دیت متفاوت کنیم اقلا ملت بگن نه بابا اینم یه چیزایی بلده...!! خلاصه یه شعر خارجکی گفتیم( خوبه حالا معنیشو ننوشتم!) به امید اینکه ملت عزیز میان و میخونن و کف میزنن رفتم به شونصد و پونصد و شینصد تا وبلاگ سر زدم... شب اول دیدم ۳ تا شده. گفتم خب حالا شب اوله . شب دوم دیدم ۴ تا شده..گفتم...
-
...؟؟؟...
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 01:40
Are You Ready For Love Catch a star if you can Wish for something special Let it be me ,my love is free sing a song to yourself Think of someine listening One melody , you're all for me I'll write a symphony just for you and me if you let me love you , I'll paint a masterpiece Just for you to see if you let me love...
-
...........؟؟؟............!!
سهشنبه 20 مردادماه سال 1383 01:30
سلامی چو بوی خوش چیپس با طعم پیتزا و هویج و خیار چنبر..!! آدم نمیدونه چی بگه که..!! صد گفته آقا شهریار انقدر پشت مردم غیبت نکن.. این بچه نرفت تو گوشش.. آخرشم آقا اومد تو وبلاگش مارو کرد نامردو بچه و هزار کوفت دیگه فردای آن روز ماشینش شد موچاله!! من تسلیت میگم واقعا همچین اتفاقی برای ایشون افتاده ولی خب دیگه چی کار کنم...
-
یک بار دیگر برای تو...
سهشنبه 6 مردادماه سال 1383 02:27
تو این مدت انقدر" سلامی دوباره" دادم که روم نمیشه باز بگم " سلامی دوباره .. من برگشتم "!! ولی خب بازم سلامی دوباره! همونجور که مطلع هستید و همینجور که اطلاع دارید بعد از مدتی غیبت , این آقا شهریار متاسفانه دوباره به جمع راستگوان و وفاداران و خوش قولان وراستگوان پیوست. و من که قصد داشتم دیگه ننویسم , با یه تیریپ...
-
یک مطلب با حال....
جمعه 2 مردادماه سال 1383 02:38
سلام... این شعر رو داشته باشین تا بعد.. یه سری اطلاعات جدید هم از این آقا رضایی که چند روز پیش معرفیش کردم به دست آوردم.. بعدا براتون می گم.. این شعر هم از دوست خوبم آقای علی سعادت است... بخونین حال کنین.. بی پول همیشه وصله دارد بدنش گاه بابا میزند توی سرش گاه ننش بابا و ننه با کتکاشون یه طرف بدبخت چه ها می کشد از دست...
-
منگولیزم..!!
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1383 02:14
از اونجایی که ما باید یه روز در میون به اون کله تهران بریم و برگردیم اختلالاتی در اعصاب و روان ما ایجاد شده که باعث : قاطی کردن~ سوتی دادن به طور فجیح درمکانهای عمومی~ اشتباهی سلام دادن به یک خانم محترم به جای دختر خاله~ سوار شدن ماشینهای قزوین به جای آزادی~ و......... شده .. ایناهمه و همه دست در دست هم دادن تا مارو...
-
..:: موهای بلند::..
جمعه 15 خردادماه سال 1383 01:06
این داستان واقعی هست و همین دیروز اتفاق افتاده !! ..... بابا : صابر فردا چی کاره ای ؟ من: امممم مم امممم.. بابا: اگه دمه غروب کار نداشتی بیا برو این کت شلوار منو ازخیاطی بگیر من: اووووووو , نه بابا , میخوام برم سلمونی موهامو بزنم..چند روزه میخوام برم وقت نمیکنم بابا (چهره ای عصبانی): آخه تو عقل داری؟ پسر میگم بزار...
-
** ۱۰۰ از ۱۰۰ **
جمعه 8 خردادماه سال 1383 01:05
سلامی چو بوی خوش قبولی......!! ملت حاضر دروبلاگ همگی درجریان هستید که بنده دیپلم ردی تشریف دارم وکماکان درتلاش هست که این لامصبه هیجی نداره مادر!!!!!(ملت: هوی هوی چته ؟ اینجا زن و بچه وایساده)(صابر: ازدهنم پرتاب شد).. خلاصه چند وقت پیش هم یه خبرایی شد که نزدیک بود دیپلمو بهمون بدن , ولی نشد که بشه وهمه آرزوها و...
-
..:: پیامهای بازرگانی ::..
جمعه 1 خردادماه سال 1383 01:09
سلام......! دیروز داشتم تلویزیون نگاه میکردم و رفته بودم تو بهره برنامه ها.. شاید توجه کردید چه افتضاحیه این تلویزیون.. مخصوصا این پیام های بازرگانی.. تلویزیونای خارجی هم پیام بازرگانی درست میکنن , ماهم پیام بازرگانی درست میکنیم..! یارو از مامانش قهر کرده بلند شده اومده پیام بازرگانی درست کرده اونم از نوع هوووووقش.....
-
سآم...
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1383 01:11
گیریم که سلام پس کو جواب سلام؟؟! دوستان و خوانندگان و شنوندگان و گویندگان و شویندگان و خوبندگان و خزندگان و درندگان و تمامی همندگان سلام بی سلام !! ما در راستای برآورده سازی وبلاگ یا همون وبلاش خودمون , نقشه هایی کشیده بودیم که نگو نپرس! ولی متاسفانه در همان حین که داشتیم سروسامونی میگرفتیم , چند عدد ویروس محترم سیستم...
-
داستان راستان باستان و خواستان !!
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1383 01:26
درود و صد درود و شینصد بدرود و ….. عرضم به حضور انبرتون که ما دنبال یک مطلب توپس برای ترکوندن بودیم که نمیدونم چرا یهو همچینی شد. حالا همچینیشو براتون میگم: یه شب از اون شبای توپ که یه مطلب توپ نوشته بودم و برای توپ کردن وبلاش تلاش میکردم , یک ویروس توپ اومد تو سیستم توپ ما ! اسم این ویروس توپو نمیدونم , شایدم اصلا یه...
-
** لاینتهی..منتهی بر اون تهی** !!
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1383 02:13
سلام به آباجیان(خواهران) و همچنین داداییان(برادران) خودم... بابا ترکیدم.. مگه میتونستم وارد سیستم بلاگ اسکای بشم ؟!! هرچی تقلا کردم نتونستم...اومدم از بالای در بپرم..مدیرش دید نزدیک بود بیرونم کنه... خلاصه در درجه آخر کارمون کشید به پاچه خواری و با هزار مهنت(منت) تونستیم دوباره برگردیم.. من نمیدونم چرا هر دفه غیبت...
-
دوباره همون آش و همون کاسه...
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1383 04:33
سامبیلیک و عرض ادب خدمت شماها دوستان توپ... آقا سیستم ما فعلا درسته و میتونیم وبلاگ بنویسیم... پس سریع بدویید بیایید از مطالب واقعا زیبای این وبلاگ بهره ببرید... من شنبه مطلب جدیدو میزارم رو آنتن.. فعلا...
-
>> بی خانمان شدیم<<
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1383 18:02
سلام به دوستای خوبم.. نه معذرت میخوام نه چیزی.. چون سیستمم خرابه نمیتونم بیام.. الانم دارم از کافی نت مطلب مینویسم... خلاصه ماهم خردیم به پیسی... سیستمو میدم درست کنن.. بازم میام.. یه عالمه حرف دارم...فعلا...
-
و اینگونه است که صابر هک می شود
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1383 02:09
سلام علیکم حال شما؟ چقدر دلم واسه بلاگ اسکای تنگ شده بودا گفتم صابر رو هک کنم :)) هی اگه خالی بندی کنتور داشت الان دیگه هیچی من رو هوا بودم. آره داشتم می گفتم صابر بدلیل هوش و استعداد زیادی که خدا بهش عطا کرده با اجازتون نمی تونه وارد کنترل پنل وبلاگش بشه این بود که گفت الهام جون یه لطفی کن برو اینجا یه آمار بده. منم...
-
...::: چهارشنبه سوری ما:::...
پنجشنبه 28 اسفندماه سال 1382 01:35
یک سلام ، منتهی بر والسلام...! عرضم به حضورتون خواهرما از 18 اسفند یه نمایشگاه برپا کرد ، به نام نمایشگاه " گلهای بلندر"! که با یه نفر دیگه شریک بود.. ما اومدیم دنبال مغازه بگردیم که برای نمایش گلها اجاره کنیم ، خاله بنده ( مادرشهریار) که مزون لباس عروس داره گفت بیایید مغازه منو وردارید.. اونا هم گلارو همرو ریختن...
-
یک خاطره از روزهای غیبت 2...
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1382 02:01
بخونیدش... یه روز یه رفیقی اومد گفت صابر پاشو بریم کافی نت من میخوام برم به وبلاگم سر بزنم و ایمیلمو چک کنم.. ماهم که تو خونه داشتیم بزبزه قندی بازی میکردی، گفتیم خب پاشیم بریم ببینیم چه خبره.. خلاصه آقا رفتیم نشستیم و دوست من داشت کاراشو میکرد و منم داشتم پشه میپروندم که یهو چشمم افتاد به صاحاب کافی نتی که یه پسره...
-
نعمتی فراموش نشدنی..!..!..!
پنجشنبه 21 اسفندماه سال 1382 02:11
سلام یه دوستان قدردان خودم.. .یک بار در مورد این موضوع، مطلبی نوشته بودم، ولی دیدم جا داره بازم درموردش صحبت کنیم.. میخوام درمورد چیزی صحبت کنم که بی تردید همتون درخونه و بیرون و محل کار باهاش سرو کار داشتید.. میخوام درمورد چیزی صحبت کنم که اگه نبود شاید ما اصلا نمیتونستیم زندگی کنیم. به نظر من مردم وقتی به یادش میفتن...
-
یه خاطره از روزهای غیبت...««»»
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1382 17:34
بخونیدش... یه روز بیکار بودم و نشسته بودم داشتم هاف و هوف خوراکی موراکی میخوردم.. یهو صدای مادرجان به صورت خفن ناکی در اومدو گفت صابرررررر! منم اول نیم متر پریدم بالا بد صدامو انداختم سرم گفتم چیه بابا ؟ خودت بکشش دیگه!(سوسک) گفت چیو بکشم؟ پاشو، بدو دختره منصوره خانم باز حالش بد شده باباشم رفته سر کارکسی نیست به داداش...
-
عزاداری به صورتی خفن<~!~!...××>
پنجشنبه 14 اسفندماه سال 1382 01:54
امشب براین و آن شدیم که بیاییم یه کم ازحال و هوای عزاداری خودم واستون بگم..! شب تاسوعا بود که یکی از پسر خاله ها اومد گیر داد که آقا هیأت یه " سنج زن " کم داره و بیا سنج بزن.. این پسرخاله ما خودش تو این هیأت که معروف هست به " هیأت جوانان " چند ساله سنج میزنه و میتونم بگم یکی از هیأت های توپ و دخترکش اینجا هست!! یعنی...
-
صابر درس خوان میشود (۲+۲=۵)
پنجشنبه 7 اسفندماه سال 1382 01:28
سام و نرگس ! آخ ببخشید منظورم "سام و علیکم" بود.. دوستان روز دانش آموز رو به همه شماها تبریک میگم و امیدوارم درتمام مراحل زندگانی دانش آموز نمونه باشید!! ( همه باهم : مگه روزه دانش آموزه؟؟!) خب آره ! یعنی میگید نیست ؟ عمرأ ! هستش خوبم هست. مگه میشه صابر بشینه درس بخونه روز دانش آموز نباشه ؟ حالا فهمیدید چرا روز دانش...
-
نظر خواهی<---->
دوشنبه 4 اسفندماه سال 1382 01:18
یک سلام چرب وچیلی، همچین ازش روغن چیکه کنه!! دوستان و عزیزان، گلها، سمبلها ، خوشگل ها، شنگول ها، منگول ها، وهپه انگور هایی که در راستای هدفی مشخص و جامع از آن هدف ، گلیم خود را پهن کرده و دراساسی ترین مشکلات...( دوستان: چی میگی تو بابا؟ حرفتو بزن کار داریم!) آهان، ببخشید. عرض کنم( یا طول کنم؟!) من به شخصه از شما...
-
عشق..صفا... سیتی....!
جمعه 1 اسفندماه سال 1382 01:52
سلام نلیکم........... دوستان بهتون رسما تبریک میگم که ماه محرم میرسه و خلاصه عشق وحاله ما هم داره سر میرسه!!! ( ملت : پاشو خودتو جم کن مرتیکه تاتار. محرمم عشق داره؟!) لطفا به شخصیت من توهین نکنید.. الان همه چی ز رو میشه .. عرضم به حضور اکبرتون که آقا جوونای اینجا از ذوق ماه محرم شبا خواب ندارن.. یکی از دوستای من یه شب...