:: داغه داغ ::

نوشته های من داغه داغه !!

:: داغه داغ ::

نوشته های من داغه داغه !!

...::: چهارشنبه سوری ما:::...

یک سلام ، منتهی بر والسلام...!

عرضم به حضورتون خواهرما از 18 اسفند یه نمایشگاه برپا کرد ، به نام نمایشگاه " گلهای بلندر"! که با یه نفر دیگه شریک بود.. ما اومدیم دنبال مغازه بگردیم که برای نمایش گلها اجاره کنیم ، خاله بنده ( مادرشهریار) که مزون لباس عروس داره گفت بیایید مغازه منو وردارید.. اونا هم گلارو همرو ریختن اونجا.. اولش که داشتن گلارو توی مغازه جا به جا میکردن منو شهریار ریختیم سرشریک خواهرم که اگه سود کردید باید جوجه کباب بدید.. اونا هم قبول نمیکردن.. خلاصه انقدر زبون ریختیم که بالاخره قبول کردن.. فقط گفتن به شرطی که سود بالا باشه!! خلاصه نمایشگاه تا 25 اسفند مهلتش بود ، ولی انقدر مشتری بود که مجبور شدن تمدید کنن.. خلاصه شد روز سه شنبه ومنو شهریارگفتیم حالا وقتشه.. از ساعت 1:30 بعد از ظهررفتیم اونجا به غرغر کردن تا ساعت 3 ! بالاخره راضی شدن که بریم باغ شهریارینا و اونجا جوجه بزنیم..  ساعت 6 بود که تمام کارا جور شده بودو راه افتادیم طرف باغ.. چشمتون روز بد نبینه ، تو اون سرما منو شهریارجوجه هارو شستیم و به سیخ کشیدیم وگذاشتیم روآتیش و درآخر سر عین جنازه ولو شدیم وسط باغ.. اونا هم شروع کردن به خوردن(تلافی درآوردن) خلاصه غذارو خوردیم و شروع کردیم به حرف زدن..من به شهریار گفتم بیا حال این دختررو بگیریم(شریک خواهرم) چون اونا هم با خانواده اومده بودن..خلاصه براتون بگم انقدر مسخره کردیم وچرت وپرت گفتیم که آخر سربا پرتاپ سیخ و ذغال وقاشق و... مواجه شدیم ونهایتا فرار کردیم! اون شریکه یه خواهرداشت که گیتارشو آورده بود.. منم اونو ورداشتم و باشهریار رفتیم ته باغ.. انقدر زدیم خوندیم که آخر سر شعرامون تموم شد و مجبور شدیم چرت وپرت بخونیم: " آهای آهای پشه با توام ، چی میخوای دیگه از جونه من....تا کی میخوای وز بری وز بیایی ، هی بخوری تو از خون من...پشه پشه راحتم بزار ، چرا نمیزاری من بخوابم...مگه خودت جای خواب نداری ، هی میایی تو رختخوابم..اووووولایی لایی لایی لایی هوووو هـــــه هـــــه هـــــه!! و آخرسر دیگه چرت وپرت هم نداشتیم بخونیم و مجبورشدیم روگیتار ضرب بگیریم : ای دختر من باز که توحامله هستی... یک باردگرمنتظر قابله هستی ... باید که بگیری جلوی این شکمت را ... انقدر چرا تو شکمویی دله هستی؟( ببخشید) خلاصه یه لحظه دیدیدم داریم ازسرما میمیریم که بلند شدیم دوباره رفتیم توخونه..(خونه تو باغ!) وبعد ازیک چایی خوردن به راه افتادیم.. اینم ازچهارشنبه سوری ما.. همچنان عرضم به حضورتون که نمایشگاه برپا هست ومشتری هم فراوون.... سال خوبی رو براتون آرزو میکنم و میخوام چند تادعا کنم ، پس دستاتونو بگیرید بالا. آمین یادتون نره ::

خدایا ، همرو سالم وسلامت ازخیابون رد بگردان.....2) خدایا ، مارو ازاین وبلاش دربو داغون بی نصیب نگردان...3) خدایا ، کلید  اچ رو روی کیبورد کسی خراب نگردان....4)خدایا ، ( خدا : مرض بابا..انقدرخدایا خدایا نکن.. پاشو گمشو میخوام برم کاردارم!).. دوستان عزیزخدا زد توپوزمون... سال خوبی داشته باشید... فعلا..

یه جک : یه ماره عاشق ماره  همسایه بغلی میشه ، بعد از3 سال میفهمه مارنبوده شیلنگ بوده !

                                                     

یک خاطره از روزهای غیبت 2...

 بخونیدش...

یه  روز یه رفیقی اومد گفت صابر پاشو بریم کافی نت من میخوام برم به وبلاگم سر بزنم و ایمیلمو چک کنم.. ماهم که تو خونه داشتیم بزبزه قندی بازی میکردی، گفتیم خب پاشیم بریم ببینیم چه خبره.. خلاصه آقا رفتیم نشستیم و دوست من داشت کاراشو میکرد و منم داشتم پشه میپروندم که یهو چشمم افتاد به صاحاب کافی نتی که یه پسره جوون بود! داشت چت میکرد چه چتی .. خلاصه  داشت با ولع خاصی چت میکرد و مخ یه دختررو میزد.. منم فضول دونم داشت میترکید که ببینم دختره چی میگه.. خلاصه دیدم این جوری نمیشه. صندلیمو ور داشتم بردم گذاشتم اونوره  رفیقم که قشنگ و واضح میشد ببینی یارو داره چی میگه و چی مینویسه.. منم شروع کردم زیرو رو کردن صفحه پی ام یارو..باورتون نمیشه. فقط یه صفحه واز بود و اونم صفحه پی ام اون دختره بود.. دیگه هیچی و هیچی!! خلاصه پسره هی داشت فنداسیون میریخت که اگه مخ دختررو  زد زیر بنا محکم باشه..پسره داشت وویس میکرد و دختره تایپ:::

 

پسره : ببین پگاه ، از ساعت 2 من دارم وویس میکنم ولی تو یه ذره نیومدی حرف بزنی اقلا با صدات آشنا بشم..( من دهنم 6 متر واز)

 دختره : گفتم که وویسم خرابه.. باز تو بگو بیا وویس کن.. اصلا با صدای من چی کار داری؟

پسره : میخوام ببینم اگه به من بگی دوستت دارم من خوشم میاد یا نه؟

دختره : اه اه ، من به تو بگم دوستت دارم؟ عمرا.. پسر بهتر از تو نبود؟

پسره در حال خشم: خیلی دلت بخواد.. ببین اینجا همه دخترا واسه من دست و پا میشگونن..لزومی هم نداره تو به من بگی دوستت دارم.. اصلا بگو ببینم با من دوست میشی یا نه؟

دختره : آخه لزومی نداره من با تو دوست بشم. من نه تورو میشناسم ، نه میدونم ازکجا اومدی .. فقط میدونم رفیق سعیدی و آی دی منو اون بهت داده!!

پسره ( بسیارخشمناک) : ببین ، حالا که این جوری شد اگه دوست میشی که هیچی.. اگه دوست نشی یه کاری میکنم اشکت دربیاد!

دختره بسیار زیاد تعجب: یعنی چی؟ اصلا دوست ندارم با تو دوست بشم! زوره مگه؟ تازه ببینم میخوای چی کار کنی مثلا؟؟( من همچنان با تعجب تو کفم!!)

پسره؟ ببین میدونی که من با سعید دوستم، تو عکستو دادی به سعید و اونم داده به من ، پس میتونم راحت عکستو به هر کسی که دلم بخواد بدم...

من به صورت پارازیت : آقا پسر کل شده ؟ اگه کل شده بگو خودم هکشون کنم!!!

پسره : نه آقا کل چیه!! دارم مخ میزنم..

من: آهان .. فکر کردم هک بازیه.. گفتم با هم حالشونو بگیریم

پسره: نه داداش دستت درد نکنه.. بزا من مخ اینو بزنم .. زیاد پر رو شده!!

دختره : فعلا جواب نمیده.......

من : داداش از ساعت 2 داری مخ میزنی هنوز دختره پا نداده؟

پسره : داشتی حرفای منو گوش میدادی ؟

من به صورتی سوتی وار : نه بابا من گوش نمیدادم ، گوشم داشت صداتو میشنید!!

پسربا خنده:  دختره خیلی خوشگله ، عاشقش شدم به خدا ، ولی اصلا حاضر نیست باهام حرف بزنه..

من : آخه این جوری که تو داری مخ میزنی ، خب معلومه دیگه چی میشه!!

پسره : خب چی بهش بگم ؟ بگم عاشقت شدم؟ خب من کوچیک میشم.. من خراب میشم..

من : نه بابا.. جون حاجی پاشو برو یه آبی بخور، یه هوایی تازه کن ، تا من خودم مخشو واست بزنم

پسره: نه بابا نمیتونی

من: پسر مارو دست کم گرفتیااا

پسره : نمیشه آقا.. نمیتونی... ول کن خودم یه کاریش میکنم

من: بابا گیر نده.. تو 10 دقیقه برو بچرخ ببین مشتریا چی کار میکنن.. من درستش میکنم...

پسره: باشه ..فقط اگه خراب کنی بدبخت میشما..(پسره رفت)

دختره : ببین هر کاری میخوای بکن ، من میخواستم امتحانت کنم.. فهمیدم اهل رفاقت نیستی، خیلی بی معرفتی(عکس غمگین)

از این به بعد من به جای پسره : ببین پگاه جان..من نمیدونم تو ازمن چی میخوای ودر مورد من چی فکر میکنی .. فقط من میخوام بهت بگم که خیلی وقته دوستت دارم..ولی هرکاری کردم که بیفتم تو دلت نشد(عکس گریه 100 تا)

دختره : جدی؟ خب چرا نمیگفتی ؟ من خوشم نمیاد کسی اول مخمو بزنه بد بگه دوستت دارم

من : آخه میترسیدم کوچیک بشم.. ولی دلو زدم به دریا و گفتم هر چی شد شد!

دختره: اگه من باهات صمیمی بشمو اون جوری که دلت میخواد بشم ، قول میدی عکسمو به کسی ندی؟

من : قول میدم عزیز. قول مردونه میدم.. بچه های شهریار قولشون قوله!!(شهریار= شهرستان شهریار)

دختره با تعجب : تو مگه اوکراین نبودی ؟

من در حال گیجی : هان ؟ نه بابا، من کی رفتم اوکراین خودم نفهمیدم؟؟

دختره : پس دروغ گو هم شدی.. چرا تو وبلاگت نوشتی من از اوکراین هستم و دارم اینجا درس میخونم؟

من در حال روشن شدن: آخ آخ اونو میگی؟ بابا آره.. رفته بودم ولی برگشتم خب

دختره: الان اونجا ساعت چنده ؟

من : 5:43 چطور؟

دختره با خنده : پیمان خودتی داری چت میکنی ؟ وویس کن ببینم!

من( درحالی که پسره اومد و رفت پشت میز) : بابا گریه کردم صدام گرفته..

دختره با خنده : آخی… تو که دو ساعت پیش گفتی ساعت30 :1 هست.. چه جوری الان شد 5:43 ؟

من درحالتی شکست خورده : اصلا تو همش میخوای بهونه بگیری.. برو اصلا دیگه دوستت ندارم..دیگه هر چی بوده بین منو تو تموم شده..

دختره با خنده زیاد: از اولشم هیچی نبود.. فقط من بهونه نگرفتم و میخواستم باهات دوست باشم..تو بودی که دروغ گفتی..

من( پسره اومد طرف من): خلاصه خیلی دوستت دارم و امید وارم دوستای خوبی با هم باشیم.. بای

سریع یاهو رو بستم.. پسره گفت چی شد ؟ چرا یاهورو بستی ؟ گفتم آقا مخشو زدم حسابی.. فقط گفت الان که رفتی قول بده یاهو رو ببندی.. منم بستم.. پسره گفت واقعا مخشو زدی؟؟ گفتم فقط هر وقت بهت گفت دروغگو ، بهش بگو من هر چی گفتم واسه دله تو بوده..الانم دیگه نرو سراغ چت.. پسره منو گرفت ، حالا ماچ نکن کی ماچ بکن منم گفتم نوکرتم من باید برم دیرم شده.. رفتم به رفیقم گفتم عزیز جان من دیرم شده، من میرم بعدا بیا دره خونمون خدافظ.. وبه صورتی خفن زدم بیرون..~~ ببخشید زیاد شد~~..

نعمتی فراموش نشدنی..!..!..!

 

سلام یه دوستان قدردان خودم..

.یک بار در مورد این موضوع، مطلبی نوشته بودم، ولی دیدم جا داره بازم درموردش صحبت کنیم.. میخوام درمورد چیزی صحبت کنم که بی تردید همتون درخونه و بیرون و محل کار باهاش سرو کار داشتید.. میخوام درمورد چیزی صحبت کنم که اگه نبود شاید ما اصلا نمیتونستیم زندگی کنیم. به نظر من مردم وقتی به یادش میفتن که بهش احتیاج دارن .. ولی بهترین چیزی هست که میشه ازش یاد کرد ودربعضی مواقع بدترین چیز.! شما با نوع های مختلف اون در خیابانها و مکانها سرو کار داشتید .. دیگه دلم طاقت نمیاره و میخوام اسم این مکان زیبا و دلنشینو بگم.. بله ، همونطور که درصحبتهای بالا اشاره شد این مکان اسمش " دستشویی " یا همون" توالت هست" که ما دراینجا بهش میگیم دستشویی!! به افتخارش یه کف نامرتب!! واقعا الان نمیتونم خودمو کنترل کنم و احساس میکنم بهش احتیاج دارم!!( جمعیت: هووووق بابا، اه اه) دوستان خودتون قضاوت کنید. آیا کسی تاحالا ازدستشویی اسمی برده ؟ آیا تاحالا دیدید یه سمینار به خاطردستشویی تشکیل بدن ؟ تاحالا شده شما توی بحث ها ازدستشویی نامی ببرید؟! بزارید بهتون بگم درچه زمانهایی عاشق توالت میشید و حتی نذر(نزر-نضر-نظر!) میکنید که اگه یه دستشویی پیدا کردید هرسال شربت بدید:

1) زمانی که تو اتوبوس نشستید ، واتوبوس انقدرشمارو تکون میده که حالتون بد میشه و دل پیچه شدیدی شمارو میگیره! اون موقع با خودتون میگید اگه بتونم خودمو نگه دارم وبه دستشویی برم ، فردا تو کلاس به همه شیرینی میدم!!

2) به همراه خانواده میرید شمال و توجاده چالوس سفرخوشی رو میگذرونید که یهو دلتون مالش میره ، یا دراثر خوردن یک لیوان آب مثانه پر شده و دست به آب میشید.. اون موقع میشه که بی خیال دریا و کلا سفر شمال میشید و آرزوی یک دست توالت میکنید.. اونم بدون شیلنگ و فقط یه آفتابه سوراخ با تعداد زیادی آدم پشت در!!..

3) با دوستان جدید خودتون توی خیابون دارید قدم میزنید ، گل میگید و گل میشنوید که دستگاههای مجاری و همونایی که خودتون میدونید شروع به پارازیت انداختن میکنن و گل گفتن های شمارو تبدیل به زهرمار میکنن!! شما هم بدون اینکه دوستان بفهمن دنبال توالت میگردید.. وقتی هم که گیرش نمیارید تمام مسوولین، رییس پارکها و شهردارو به باد فوحش میکشید که آخه نباید اینجا یه دستشویی احداث کنید ؟…..

و…. من خودم یه خاطره درهمین مورد واستون تعریف میکنم: یه روز با بروبچ قرار شد بریم درکه.. قرار گذاشتیم تا اونجایی که جا داره ولخرجی نکنیم و پولارو نگه داریم واسه اصل مطلب.. پس قرارشد با اتوبوس بریم که کرایش کمتربود.. آقا ازاونجایی که من حول حولکی آماده شدم و نشد عرض ادبی داشته باشم خدمت توالت ، از تو همون صف اتوبوس مارو لرز گرفت!! به بچه ها گفتم: بچه ها خونه نزدیکه ، بزارید من برم تیز برمیگردم.. بچه ها گفتن نخیر. این همه وایسادیم تو صف اونوقت اتوبوس میاد باید به خاطرتو وایسیم کنارو سوار نشیم! منم ازطرفی حقو دادم به اونا و ازطرفی هم….! خلاصه کنم براتون ، فریادایی میکشیدم تو اتوبوس که هنوز خودمم باورم نمیشه!! دوستام داشتن ازخنده جون میدادن ، ولی من اصلا تو حال خودم نبودم..وقتی رسیدیم میدون آزادی اونجا دستشویی بود ولی یارو 25 تومن میگرفت تا راه میداد..(اینجا واسه توالت رفتن هم پول میگیرن!!) ماهم وایسادیم پول خرد جور کردیم و بالاخره من راهی شدم.. طی چند باررفتن اومدن بالاخره 75 تومن خرج کردیم تا حالم خوب شد و به راه افتادیم!! کلام آخر اینکه من با خودم عهد کردم اگه یه روزی پولدار شدم 3 تا توالت بین شهری احداث کنم با تمام امکانات سونا ، جکوزی ، کافی شاپ و… !! شما هم قدرشو بدونید و بیشتر بهش فکر کنید… فعلا…..